صدای افکار من!

لذت بیان احساست و خاطرات واقعا زیباست ... من هم در این لذت سهیم میشم.

صدای افکار من!

لذت بیان احساست و خاطرات واقعا زیباست ... من هم در این لذت سهیم میشم.

گفتگوی بی هدف من و درخت

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ


من و درخت

دست بر شانه‌اش زدم و آهی از ته دل کشیدم. گفتم می‌بینی درخت جان عجب دنیایی داریم ما آدم‌ها.

گفت کم و بیش با دنیای شما آشنا هستم.

این را که گفت من هم شروع کردم برایش از ناملایمات روزگار و حال این روزهای مردم گفتم. بعضی وقت‌ها از حرف‌هایم خنده‌اش می‌گرفت مثل وقتی که از ریای جماعت خود فریب گفتم و بعضی وقت‌ها هم عصبانی می‌شد مثل وقتی که موضوع دروغ را وسط کشیدم و البته گاهی هم کلا چیزی از حرف‌هایم نمیفهمید، درست همان وقتی که خواستم معنی آقازاده را به او بفهمانم.

خلاصه این‌که گفتم و گفتم وگفتم و حسابی دلم را از کینه مردمان این روزگار خالی کردم اما او صبورانه فقط گوش می‌کرد.

 لحظه‌ای سکوت کردم و آرام نگاهش کردم.

 چه هم صحبت خوبی، چقدر آرام و پر احساس، چه سنگ صبور پر صبری، چقدر مهربان و خوش اخلاق، چه خوش قد و بالا و رعنا، چه خوش بر و رو... چی میشد اگه ....

چند لحظه‌ای در ابرهای بالای سرم فرو رفته بودم که شاخه‌اش را به من زد و گفت: کجایی؟ غرق نشی!

از خیالات که در آمدم گفتم: دنیای شما چجوریه؟ اصلا توی دنیای شما هم غم و غصه هست؟

گفت: ما در همه حال شکر خدا رو بخاطر نعمات بیشمارش به جای می‌آریم و راضی به رضای او هستیم اما گاهی، خدا بعضی از ما رو وسیله امتحان آدم‌ها قرار میده و رزق و روزی و مقدرات ما رو بدست اون‌ها میسپاره...

نگاهی به آسمان انداخت و گفت: هر صبح که کلاغ‌ها از این‌جا عبور می‌کنند برای من خبر از دوستانم می‌آورند که یا به خاطر سیل ریشه‌های‌شان از زمین بیرون کشیده شده و یا زنده زنده دارند در آتش می‌سوزند.

به این‌جا که رسید بغض کرد و دیگر حرفی نزد.

دستم را دور تنه‌اش حلقه کردم و گفتم فهمیدن خیلی چیزهای ساده برای ما آدم‌ها خیلی سخت است.

گفتم: به نظرت چرا دنیای ما اینقدر پر از بدی و زشتی شده؟

گفت: شما هیچ وقت زیبایی‌های زندگی را درک نکردین، هیچوقت نفهمیدین خدا چقدر شما را دوست داره، تمام کائنات بخاطر این قضیه به شما حسادت می‌کنند.

اما شما در آغوش خدای مهربان بزرگ می‌شید و بعد به او بی احترامی می‌کنید.

با شنیدن این جملات ساکت و سرد شدم.

گفتم: تو خیلی خوب دنیای ما را می‌شناسی، آیا چیزی توی دنیای ما هست که بخاطر داشتنش حاضر باشی بیای توی دنیای آدما زندگی کنی؟

گفت: بله ، میخواهم مادر داشته باشم.

این را که گفت بلند شدم و از پیشش رفتم تا مجبور نباشم برایش داستان مادرهای چشم انتظار خانه‌های سالمندان را تعریف کنم

۹۴/۰۵/۱۷
AsedHamid

نظرات  (۲)

"fox pass"? Wow. It's a good thing that didn't happen in court.It's also really fu#21&n8ny1; to me at least. Then again, I have the luxury of not being his lawyer.
Answer:
میشه یه نفر اینو برام ترجمه کنه ؟ :))
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲ یک دختر شیعه
چه قدر غمناک
:((
Answer:
       بله ، متاسفانه

Post a comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی